مورنه اي پيش قند تنگ ميان را ببند
خاک قناعت بمال بر لب وشکر بخند
بر سر دست دعاست روي به هر جا کند
ابر که بر خار و خس سايه رحمت فکند
سلسله پردازشو رو به بيابان گذار
چند سراسر توان رفت درين کوچه بند
نغمه اول که ريخت غنچه منقار من
بر نفس گرم من سوخت زر گل سپند
صحبت ارباب حال جاي شروشورنيست
سرمه به آواز خود مي دهد اينجا سپند