خال او يک نظر از ديده ما دور نباشد
دانه سوخته اينجاست که بي مور نباشد
زند آتش به جهان بلبل آتش نفس من
اگرم چون قفس از شجر طور نباشد
دو نگاهت ز پريشان نظري نيست به يک کس
چون زيد عاشق بيچاره اگر کور نباشد
سخن حق نکند گوش کس امروز وگرنه
هيچ کس نيست که در پله منصور نباشد
هر گه از فيض هواقد بکشد سبزه مينا
پنبه شيشه گل ابر شود دور نباشد
خون دل نغز شرابي است اگر کام نسوزد
خوش کبابي است کباب دل اگر شور نباشد
دمبدم تشنه ديدار کند ساده رخان را
آب آيينه عجب دارم اگر شور نباشد
چه رسايي است که با طبع تو آميخته صائب
مصرعي نيست ز ديوان تو مشهور نباشد