خطي کان رخ تازه مي آورد
جهان را به شيرازه مي آورد
شرابي است لبهاي ميگون يار
که مستي وخميازه مي آورد
ز رخسار خوبان شراب کهن
برون صد گل تازه مي آورد
ازان ساختم با خيال از وصال
که مستي به اندازه مي آورد
دلي را که آشفته شد از خمار
خط جام شيرازه مي آورد
به آهستگي آنچه انشا کنند
بلندي آوازه مي آورد
مگر پوچ تا نشنوي حرف پوچ
که خميازه خميازه مي آورد
ز گفتار صائب ازان خون چکد
که از خون دل غازه مي آورد