شماره ٥٣٠: ازبيم خط آن لب شد باريک و چنين باشد

ازبيم خط آن لب شد باريک و چنين باشد
آن را که چنين زهري در زير نگين باشد
درگوشه آن چشم است ياکنج دهن خالش
چون دزد که پيوسته جوياي کمين باشد
از شرم عذارتو با آن همه زيبايي
هر جا که رود خورشيد چشمش به زمين باشد
از پرتو نور مهر باليدن ماه نو
چون فربهي رشته از در سمين باشد
آب از گره محکم سختي نبرد بيرون
از مي نشود خرم هر دل که حزين باشد
در روي زمين هر کس بندد به گره زر را
خوب است که چون قارون در زير زمين باشد
شد تازه ز پيغامش زخم دل من صائب
هر کس نمکين افتاد حرفش نمکين باشد