از بيم خط آن لب شد باريک وچنين باشد
آن را که چنين زهري در زير نگين باشد
در خانه زين هر کس شمشاد ترا بيند
داند که رعونت را معراج همين باشد
آن خال معنبر نيست محتاج به کنج لب
دزدي که جگردارست فارغ ز کمين باشد
از در ثمين گرديد پهلوي صدف لاغر
با هر که شود جانان همخانه چنين باشد
سر رشته يکتايي در ترک خودي بسته است
شيرازه اين اوراق از چين جبين باشد
عيسي ز سبکروحي بر چرخ کند جولان
قارون ز گرانجاني در زير زمين باشد
هر جا دل هر کس هست آنجاست مقام او
در روي زمين عارف برعرش برين باشد
هر گز نشود سر سبز در کان نمک ريحان
مشکل که بر آرد خط لب چون نمکين باشد
از ناله مجنون شد پرشور بيابانها
گفتار جگر ريشان صائب نمکين باشد