از ناله ني هر کس هشيار نمي گردد
از صور قيامت هم بيدارنمي گردد
در غمکده هستي بر کوچه مستي زن
کاين راه به هشياري هموارنمي گردد
از طينت زاهد مي خشکي نبرد بيرون
اين شوره زمين هرگز گلزار نمي گردد
ز افشردن پا گردد گفتار جهان پيما
بي نقطه پا برجاپرگار نمي گردد
از نعمت بي پايان قسمت نشود افزون
آب گهر از دريا بسيار نمي گردد
در ابر نمي ماند از گردش خوداختر
از خواب دو چشم او بيکار نمي گردد
چشم تو ودلجويي دورند ز همديگر
هر خانه براندازي معمارنمي گردد
با نرگس مخمورت خون دو جهان چبود
اين جام به صد دريا سرشارنمي گردد
کف خاک نشين گردد چون ديگ به جوش آيد
گرد سرديوانه دستار نمي گردد
کوتاه نشد از خط دست ستم زلفش
خوابيده چو افتد ره بيدار نمي گردد
از حسن جدايي نيست بيتاب محبت را
اين گنج جدا هرگز از مارنمي گردد
بار از دل بي برگان هر نخل که بردارد
بي برگ نمي ماند بي بار نمي گردد
از جوش سخن صائب پيوسته بود بيخود
در موسم گل بلبل هشيار نمي گردد