شش جهت راه است ومنزل ناپديد
دشت هموارست ومحمل ناپديد
ز اشتياق آب دريا ماهيان
خاک مي ليسند وساحل ناپديد
برگ برگ اين گلستان همچوگل
جمله تن گوشند وقايل ناپديد
شد ز خون بي دريغ کشتگان
خاک اطلس پوش وقاتل ناپديد
عاقلان چون عهد ديوانگان
جمله در بند وسلاسل ناپديد
در دل هر ذره آن خورشيد هست
شد ترا آيينه در گل ناپديد
رست چون پرگار از سرگشتگي
هر که شد در نقطه دل ناپديد
مي شمارند اين گروه ساده لوح
خويش را صاحبدل ودل ناپديد
از غم گم کرده راهان فارغ است
هر که صائب شد به منزل ناپديد