بخل ممسک از مي افزونتر شود
سخت تر گردد گره چون تر شود
گوشه گيري آب روي عزت است
قطره در جيب صدف گوهر شود
حرص را نشو ونما از آرزو ست
خار وخس بر شعله بال و پر شود
سايه گستر باش کافتد در زوال
سايه خورشيد چون کمتر شود
در دل روشن نباشد پيچ وتاب
از جلا آيينه بي جوهر شود
با تهيدستي قناعت کن که ني
بينوا گردد چوپر شکر شود
قرب خوبان رنج باريک آورد
رشته در عقد گوهر لاغر شود
سر مپيچ از تيره بختيها که حسن
از خط مشکين نکو محضر شود
گر ببيند ماه شبگرد مرا
مه سپند وهاله اش مجمر شود
آن سبکروحم که در درياي عشق
بادبان بر کشتيم لنگر شود
پيشوايي را بلاها در قفاست
واي بر فردي که سر دفتر شود
گوش گيرد عندليب از گل به وام
هر کجا صائب سخن گستر شود