مرا ناله از پرده دل برآيد
به نازي که ليلي ز محمل برآيد
درين باغ چون سرو آزادگان را
به جاي ثمر عقده دل برآيد
اگر مزرع هستي اين رنگ دارد
بر آن دانه رحم است کز گل برآيد
خوشا کعبه دل که در آستانش
به يک آه صدکار مشکل برآيد
ز صحراي فردوس دلگير گردد
غريبي که با گوشه دل برآيد
در آن حلقه چشم دل ماندحيران
که کشتي ز گرداب مشکل برآيد
پروبال طوفان بودموج دريا
به مجنون ما کي سلاسل برآيد
به صد لب اگر زخم گويا نگردد
که از عهده شکر قاتل برآيد
ز آگاهي خويش در زير تيغم
خوشا حال صيدي که غافل برآيد
جگر تشنگان محيط فنا را
چه کام از لب خشک ساحل برآيد
بر آن خال شد دلبري ختم صائب
ز صد بنده يک بنده مقبل برآيد
به دردي بنالم درين راه صائب
که فرياد از راه ومنزل برآيد