شماره ٥٠٤: چون مه روي تو از حجاب برآيد

چون مه روي تو از حجاب برآيد
از طرف مغرب آفتاب برآيد
جان ز تن تيره با شتاب برآيد
برق به تعجيل از سحاب برآيد
در جگر اهل عشق آه نباشد
دود محال است ازين کباب برآيد
شرم محبت همان کشيده عنان است
حسن اگر از پرده حجاب برآيد
آب نيارد زدن بر آتش بلبل
نکهت گل گرچه ازگلاب برآيد
صبح اميدست در سياهي شبها
موي سفيد از ته خضاب برآيد
پرده شرم آبروي حسن فزايد
ماه ازين ابرآفتاب برآيد
حرص تسلي به جمع مال نگردد
تشنه همان تشنه از سراب برآيد
بس که خورددل زرشک گوهر اشکم
در ز صدف پوچ چون حباب برآيد
مرده شود زنده گر به نوحه ماتم
بخت به فريادهم ز خواب برآيد
کشتي نوح است نااميدز ساحل
سالم ازين بحرچون حباب برآيد
عقل نگردد حريف عشق زبردست
کبک محال است با عقاب برآيد
هست سر وکاراوبه سلسله مويان
چون دل صائب ز پيچ وتاب برآيد