از کمرش کام دل چگونه برآيد
خردشودشيشه اي که برکمرآيد
گل شوداز اضطراب دست زليخا
يوسف ماچون ز صحن باغ برآيد
محنت روي زمين رسيد به مجنون
سنگ به هرنخل در خورثمرآيد
بيهده از داغ سينه چشم گشوده است
دل نه چنان رفته است کز سفرآيد
هر سرموبرتنش شودرگ ابري
ناله ما در دلي که کارگر آيد
سير خراباتيان عشق به دوش است
کيست به پاي خوداز بهشت برآيد
فيض دعا مي برد ز تلخي دشنام
هرکه دلش خوش بودبه هر چه برآيد
جوهر ذاتي درون پرده نماند
خودبخوداين تيغ از نيام برآيد
از ادب عشق حلقه در باغ است
فاخته را سرواگرچه زيرپرآيد
جز رخ جانان که صفا نتوان ديد
بار نگاه است هرچه در نظر آيد
از در حق کن طلب شکسته دلان را
شيشه چو بشکست پيش شيشه گر آيد
پا به رکاب است پيش حسن تو خورشيد
خوبي مه نيست در دو هفته سرآيد
در نظرش پرده حجاب نماند
عشق به هردل که بي حجاب درآيد
نغمه حافظ شنو ز خامه صائب
چندنشيني که خواجه کي بدر آيد