دولت روشندلي زوال ندارد
آب گهر بيم خشکسال ندارد
سوخته را هيچ کس دوبار نسوزد
اختر اهل سخن وبال ندارد
نيست کم از وصل گل نديدن گلچين
بلبل ما از قفس ملال ندارد
خاک نشيني کمال صافدلان است
آب لباسي به از سفال ندارد
ابر بهاران چرا خموش نشسته است
گر صدف ما لب سؤال ندارد
هر که دل خويش را چو عود نسوزد
ذوق پريخواني خيال ندارد
از دل منعم مجو نسيم گشايش
خانه تن پروران شمال ندارد
صائب اگر چشم موشکاف ترا هست
جامه اطلس قماش شال ندارد