رتبه خال تو مشک ناب ندارد
نقطه شک حسن انتخاب ندارد
سينه بي داغ آب وتاب ندارد
خانه بي روزن آفتاب ندارد
فکر عمارت غبار خاطر جمع است
گنج گهر وحشت ازخراب ندارد
طول امل در بساط ساده دلان نيست
دشت جنون موجه سراب ندارد
از دل قانع مجو تردد روزي
هر که به منزل رسد شتاب ندارد
آب شود ز انفعال اگر همه سنگ است
هر که درايام گل شراب ندارد
موي ز آتش دميده خط خوبان
پيش ميان تو پيچ وتاب ندارد
رتبه چهره است در صفا بدنش را
دفتر گل فرد انتخاب ندارد
بيجگر گرم گريه را اثري نيست
آب رگ تلخي گلاب ندارد
ما وديار جنون که هيچ کس آنجا
فکر مآل وغم حساب ندارد
هست شب وروز در سفر دل روشن
ديده شوخ ستاره خواب ندارد
آب گهر از قرار خويش نگردد
ملک رضا بيم انقلاب ندارد
چون مه عيد آن که پيشه ساخت تواضع
عيش جهان دستش از رکاب ندارد
سرو ز آزادگي ستاده به يک جا
هر که گذشت از جهان شتاب ندارد
پس نستاند کريم داده خود را
ابر ز گوهر اميد آب ندارد
تا در دل شد گشوده بر رخ صائب
روي توجه به هيچ باب ندارد