شماره ٤٩٤: آتش عشق تو چون زبانه برآرد

آتش عشق تو چون زبانه برآرد
از دل سنگ آه عاشقانه برآرد
تا به يکي بوسه خوش کند دل عاشق
زان دهن تنگ صد بهانه برآرد
گوشه نشيني براق عالم بالاست
بيضه پر و بال از آشيانه برآرد
هر که فرو برد سر به جيب تأمل
کشتي از اين بحر بيکرانه برآرد
روزي برق است خرمني چو صبحش
حاجت موري به يک دو دانه برآرد
غوطه به خون شفق دهند چو صبحش
هر که نفسهاي بيغمانه برآرد
ترک کجي کن که تيرراست چو گردد
گرد به يک حمله از نشانه برآرد
دانه اميد را چو خوشه پروين
از دل شب گريه شبانه برآرد
مطرب آتش نواي خامه صائب
از دوجهانت به يک ترانه برآرد