دل از تردد وخاطر ز انقلاب برآيد
اگر دو روز ز يک مشرق آفتاب برآيد
مگر کند عرق شرم پاک نامه ما را
وگر نه کيست که از عهده حساب برآيد
رسد به ظالم ديگر همان ذخيره ظالم
نصيب تير شود پر چو از عقاب برآيد
ز ماهتاب کند شير مست روي زمين را
شب سياه اگر آن ماه بي نقاب برآيد
نبرده است دل از عشق هيچ کس به سلامت
ز آتشي که ملايم بود کباب برآيد
هميشه از نگه گرم عاشق است بر آتش
چگونه موي ميانش ز پيچ و تاب برآيد
فغان که آتش بي زينهار چهره ساقي
امان نداد که دود از دل کباب برآيد