زوعده هاي دروغش دل اضطراب ندارد
سرکمندفريب مرا سراب ندارد
هلاک حسن خداداداوشوم که سراپا
چوشعر حافظ شيراز انتخاب ندارد
حديث تنگ شکر بادهان يارمگوييد
که تنگ حوصله يک حرف تلخ تاب ندارد
در آن محيط که من مي روم چو موج سراسر
سپهر ظرف تماشاي يک حباب ندارد
شکسته خار به چشمم ز بدگماني غيرت
که از خيال که چشم ستاره خواب ندارد
کدام راهرو اينجا دم از ثبات قدم زد
که هم ز نقش قدم پاي در رکاب ندارد
به نازبالش گل تکيه کرده قطره شبنم
خبر زداغ مکافات آفتاب ندارد
دلت ز جهل مرکب سيه شده است وگرنه
کدام خشت که در سينه صدکتاب ندارد
شده است بسته چنان راه فيض بر دل صائب
که ازخدنگ تو اميد فتح باب ندارد