شماره ٤٧٩: سفر گزين که سخن در وطن غريب نگردد

سفر گزين که سخن در وطن غريب نگردد
شکسته پاي وطن را سخن غريب نگردد
نمي توان به وطن ناله اي به درد کشيدن
نواي مرغ چمن در چمن من غريب نگردد
غريب روي زمين گشتم از غريب خيالي
که هيچ کس به وطن همچومن غريب نگردد
تو تا به شعله نغلطي سخن برشته نگردد
تو تا يتيم نگردي سخن غريب نگردد
به هر طرف که روي گل نظربه روي تو دارد
مرو ز باغ که گل در چمن غريب نگردد
فروغ شمع ونسيم گل از پي تو برون رفت
ز رفتن تو چرا انجمن غريب نگردد
گذشت کوهکن داغ ديده با دل پرخون
چگونه لاله خونين کفن غريب نگردد
نبيند از نظر گرم تا غريب نوازي
نواي صائب شيرين سخن غريب نگردد