شماره ٤٧٨: آن چشم اگر چه خود را بيمارمي نمايد

آن چشم اگر چه خود را بيمارمي نمايد
غافل مشو ز مکرش عيارمي نمايد
دزديدن تبسم پيداست از لب او
آبي که در عقيق است ناچارمي نمايد
دشواريي ندارد راه فنا وليکن
راهي که بي رفيق است دشوارمي نمايد
هرکس ز روزن دل در عالم است سيار
عالم به چشم مستان گلزارمي نمايد
در پيش پا فتاده است مستي وهوشياري
در هرکه هرچه باشدرفتارمي نمايد
از ره مرو به صورت معني طلب کن از خلق
پاي به خواب رفته بيدار مي نمايد
سيل بناي هستي است زخم گران رکابش
شمشير اگر به ظاهرهموارمي نمايد
يک دانه بي شمارست از آسياي گردون
از چشم کوراشکي بسيار مي نمايد
چين جبين دنيا با داغ زردرويي
در چشم اين خسيسان دينار مي نمايد
آن کس که در سراغش برهم زدم جهان را
صائب ز روزن دل ديدار مي نمايد