چون آفتاب هر کس روشن ضمير باشد
ذرات عالم اورا فرمان پذيرباشد
نقش مرادعالم در خانه اش زند موج
آن را که بالش از خشت فرش از حصيرباشد
دشمن مطيع گردد چون نفس شد مسخر
مارست تازيانه مرکب چو شيرباشد
فقرست و تنگدستي سرمايه شجاعت
از آدمي گريزد شيري که سير باشد
از دشمن ملايم زنهار برحذر باش
چون سگ خموش افتادناگاه گيرباشد
ازطبع سرکه تندي بيرون نمي برد سال
جاهل همان گزنده است هرچندپيرباشد
کف را چه وزن باشدپيش شکوه دريا
در چشم بي نيازان دنيا حقير باشد
تا در بساط هستي يک مرغ مي زند بال
حاشا که ديده دام از صيد سيرباشد
از بند اعتبارات هرکس برون نيايد
گربرفلک برآيدصائب اسيرباشد