شماره ٤٦٢: دل را به زلف پرچين تسخير مي توان کرد

دل را به زلف پرچين تسخير مي توان کرد
اين شير را به مويي زنجير مي توان کرد
خط نرسته پيداست از چهره نکويان
مو را چگونه پنهان در شير مي توان کرد
هر چند صد بيابان وحشي تر از غزاليم
ما را به گوشه چشم تسخير مي توان کرد
از بحر تشنه چشمان لب خشک بازگردند
آيينه را ز ديدار کي سير مي توان کرد
ما را خراب حالي از رعشه خمارست
از درد باده ما را تعمير مي توان کرد
در چشم خرده بينان هر نقطه صد کتاب است
آن خال را به صد وجه تفسير مي توان کرد
در بوته رياضت يک چند اگر گذاري
قلب وجود خودرا اکسير مي توان کرد
گر گوش هوش باشد در پرده خموشي
صد داستان شکايت تقرير مي توان کرد
فرياد کاهل دولت از نخوتند غافل
کز خلق خوش چه دلها تسخير مي توان کرد
بي منصبي ز تغيير ايمن بود وگرنه
هر منصب دگر هست تغيير مي توان کرد
اوضاع خوش خيالان سامان پذير گردد
گر خواب شاعران را تعبير مي توان کرد
از درد عشق اگر هست صائب ترا نصيبي
از ناله در دل سنگ تأثير مي توان کرد