خط سيه مبادا زان خال سربرآرد
عمرش تمام گردد چون مور پربرآرد
در غنچگي چو لاله ما شعله طينتان را
داغ سياه بختي دود از جگر برآرد
دم را به لب گره زن کز قعر بحر غواص
از دولت خموشي عقده گهر برآرد
تنها نمي پرد چشم بر دانه هاي خالش
وقت است خيل مژگان چون مور پربرآرد
هر شاخي از بنفشه ميلي است سرمه آلود
بيچاره عندليبي کز بيضه سربرآرد
سهل است اگر ز تيرش داريم چشم پيکان
از بيد مي تواند همت ثمر برآرد
خضر بلند فطرت با آن سواد روشن
از خط جوهر تيغ مشکل که سربرآرد
از زلف دل گرفتن بازيچه مي شمارد
از قيد هند صائب خودرا اگر برآرد