شب زنده دار را دل روشن چو ماه گردد
از خواب روز دلها چون شب سياه گردد
تا صفحه نانوشته است آسوده از تماشاست
در روزگار خط حسن عاشق نگاه گردد
در ترک اعتبارست گرهست اعتباري
چون سر برهنه گرديد گردون کلاه گردد
در لامکان کند سير آه سبک عنانش
آن را که قامت او سر مشق آه گردد
همت فرو نيارد سر پيش تنگ چشمان
کي تيغ کوه سيراب از آب چاه گردد
از بي نيازي حق زاهد خبر ندارد
تا منفعل ز طاعت بيش از گناه گردد
با راستان عداوت صائب شگون ندارد
مار اجل رسيده بر گرد راه گردد