شماره ٤٥٤: خال از دميدن خط بي انتظارم گردد

خال از دميدن خط بي انتظارم گردد
چون مور پر برآردعمرش تمام گردد
از چشم او جهاني دارند مردمي چشم
آن آهوي رميده تا با که رام گردد
از حيرت جمالش راه سخن ندارم
چون عاملي که باقيش مالاکلام گردد
دارد کمال هر چيز عين الکمال باخود
خود بوته گدازست چون مه تمام گردد
رويش سياه سازند نام آوران عالم
همواره هر عقيقي کز بهرنام گردد
در کشور قناعت شام است صبح اميد
صبح حريص تاريک از فکر شام گردد
چون گردهر که گرديد باخاک ره برابر
از جنبش نسيمي عالي مقام گردد
در پرده خموشي است آسايش زبانها
خون است رزق شمشير چون بي نيام گردد
صائب شود سر آمد در سر نوشت خواني
روشن سواد هر کس از خط جام گردد