طوفان گل و جوش بهارست ببينيد
اکنون که جهان بر سر کارست ببينيد
در سبزه و گل آب روان پرده نشين است
ماهي که درين سبزحصارست ببينيد
قانع مشويد از خط استاد به خواندن
حسني که نهان در خط يارست ببينيد
آن گرد که بر عرش کله گوشه شکسته است
از جلوه آن شاهسوارست ببينيد
اين آينه هايي که نظر خيره نمايد
در دست کدام آينه دارست ببينيد
زان آتش پنهان که جهان سوخته اوست
افلاک پر از دود و شرارست ببينيد
در مغز بهاراين چه نسيم است ببوييد
در دست جهان اين چه نگارست ببينيد
چون نيست شما را نظر ديدن آتش
اين جوش که در مغز بهارست ببينيد
مژگان بگشاييد و ببنديد زبان را
آفاق پراز جلوه يارست ببينيد
در پله اعداد اقامت منماييد
آن حسن که بيرون ز شمارست ببينيد
از شوق هم آغوشي آن قامت موزون
گلها همه آغوش وکنارست ببينيد
از ديدن صياد اگر رنگ نداريد
اين دشت که پرخون شکارست ببينيد
در دامن دشتي که ز جوش گل بي خار
خورشيد کم از بوته خارست ببينيد
آن نوش که در نيش نهان است بجوييد
آن گنج که در کسوت مارست ببينيد
زان پيش که از چهره جان گردفشانيد
آن ماه که در زير غبارست ببينيد
چون بال فلک سير ز انديشه نداريد
آن را که در انديشه يارست ببينيد
زان پيش که هردوجهان گردبرآرد
اي بيخبران اين چه سوارست ببينيد
در جامه خودچاک زدن بي سببي نيست
در پيرهن غنچه چه خارست ببينيد
از چشمه کوثر نرود تيرگي بخت
خالي که به کنج لب يارست ببينيد
اين آن غزل اوحدي ماست که فرمود
اي بي بصران اين چه بهارست ببينيد