از قيد فلک برزده دامن بگريزيد
چون برق ازين سوخته خرمن بگريزيد
يک اوج به اندازه پرواز شررنيست
درسينه سنگ ودل آهن بگريزيد
چون اخگردل زنده ازين سردمزاجان
در پرده خاکستر گلخن بگريزيد
چون برق مگرديد مقيد به خس وخار
از باغ جهان برزده دامن بگريزيد
هر جا که کند گرد غم از دورسياهي
زير علم باده روشن بگريزيد
ماتمکده خاک سزاوار وطن نيست
چون سيل ازين دشت به شيون بگريزيد
از ناوک دلدوز قضا امن مباشيد
هرچندکه در ديده سوزن بگريزيد
چون شبنم گل برسردستيدقضا را
چون آب اگر در دل آهن بگريزيد
چون صائب اگر زخم نهاني است شما را
زنهار که از ديده سوزن بگريزيد