صحبت به حريفان سيه کار مداريد
بر روي سخن آينه تار مداريد
ظاهر نشود در دل نادان اثر حرف
در پيش نفس آينه تار مداريد
چون خامه قدم جفت نماييد درين راه
در سير وسفر عادت پرگار مداريد
خون مي چکد ازغنچه لب بسته درين باغ
کاري به سراپرده اسرار مداريد
شيرازه اوراق دل آن موي ميان است
زنهار که دست از کمر يار مداريد
چون شمع اگر سوز شما عاريتي نيست
پرواي دم سرد خريدار مداريد
گر آينه جان شما ساده ز نقش است
انديشه گردوغم زنگار مداريد
چون سايه سبکسير بود دولت دنيا
با سايه اقبال هماکار مداريد
با تاج زر از گريه نياسود دمي شمع
راحت طمع از دولت بيدار مداريد
مفتاح نهانخانه دل قفل خموشي است
اوقات خود آشفته به گفتار مداريد
سيلاب حواس است نظر هاي پريشان
آيينه خود بر سر بازار مداريد
بازيچه امواج بود کشتي خالي
دل را ز غم و درد سبکبار مداريد
بر سرو تهيدست خزان دست ندارد
از بي ثمري بر دل خود بار مداريد
در گوشه چشم است نهان فتنه دوران
با گوشه نشينان جهان کار مداريد
کوهي که بلندست نگردد کم ازو برف
با همت عالي غم دستار مداريد
گر هست هواي گل بي خار شما را
خاري که درين راه بود خوار مداريد
چون صائب اگر موي شکافيد درين بزم
دست از کمر رشته زنار مداريد