شماره ٤٢٢: گر يار ز احوال من آگاه نمي بود

گر يار ز احوال من آگاه نمي بود
درد من سودازده جانکاه نمي بود
جا در دل او دارم واز من خبرش نيست
اي کاش مرا در دل اوراه نمي بود
از سردي آه است که جان مي برم از اشک
مي سوخت مرا اشک اگر آه نمي بود
عاشق گهر اشک به دامان که مي ريخت
گر دامن اقبال سحرگاه نمي بود
دردست به مقصود رساننده سالک
گر درد نمي بود به حق راه نمي بود
در قبضه آه است کليد در مقصود
اي واي به من صائب اگر آه نمي بود