فيض دم صبح از لب خندان تو يابند
شهدي است شکرخند که در شان تو يابند
هر دل که شودآب درين باغ چو شبنم
زير قدم سرو خرامان تو يابند
در راه صبا غنچه نشينند عزيزان
تا بوي گل از چاک گريبان تو يابند
يوسف صفتان پيرهن خويش فروشند
تا قطره اي از چاه زنخدان تو يابند
آهي است که برخاسته از خاک شهيدان
هر گرد که در عرصه جولان تو يابند
ترتيب دهد چرخ چو ديوان قيامت
شيرازه اش از زلف پريشان تو يابند
وقت است که عشاق تو از رشک بميرند
از بس که تو را واله وحيران تو يابند
در کام ودهن آب شود ميوه جنت
در دل چه خيال است که پيکان تو يابند
در دامن پيراهن يوسف نزند دست
خاري که به ديوار گلستان تو يابند
زين خرقه صد پاره اگر سربدر آري
نه دايره را طوق گريبان تو يابند
آه از جگر تشنه خورشيد برآرد
هر قطره که در چاه زنخدان تو يابند
وحشي شود از ديده هر کس که نگاهي
در دايره نرگس فتان تو يابند
اين آن غزل خسرو معني است که فرمود
خوبان عمل فتنه ز ديوان تو يابند