با کعبه پرستار ترا کار نباشد
آيينه ما روي به ديوار نباشد
مجنون نتوان گشت به ژوليدگي موي
مستي به پريشاني دستار نباشد
از کوچه زخم است ره کعبه مقصود
دوزخ به ازان سينه که افگار نباشد
چون مهر به راز دل هرذره رسيديم
يک نقطه نديديم که در کار نباشد
ناديدني از اهل جهان چند تواني ديد
آيينه چرا تشنه زنگار نباشد
جان در تن کس نرگس بيمار تو نگذاشت
اي واي اگر چشم تو بيمار نباشد
باغي که در او بلبل آتش نفسي هست
محتاج به خارسرديوار نباشد
مکتوب مرا در بغل خود که گذارد
در کوي توگر رخنه ديوار نباشد
شدگوش صدف پرگهراز فکرتو صائب
بالاترازين رتبه گفتار نباشد