شرمي که بود ساخته مطلوب نباشد
شهباز نظر دوخته محجوب نباشد
يوسف صفتي را که زليخا برداز راه
پرواي نظربازي يعقوب نباشد
از چهره بي شرم شود عشق هوسناک
زان حسن بپرهيز که محجوب نباشد
حسني که ز صورت نبود معني او بيش
گرماه تمام است که مرغوب نباشد
درد همه کس بيشتر از تاب و توان است
در پله خودکيست که ايوب نباشد
چندان که چو گل گوش فکنديم درين باغ
حرفي نشنيديم که دلکوب نباشد
بي سختي ايام بصيرت نتوان يافت
کورست هرآن ره که لگدکوب نباشد
عقل است حجاب کشش عالم بالا
ديوانه محال است که مجذوب نباشد
صائب دل عاشق به چه اميد شود خون
خونخواري اگر شيوه محبوب نباشد