در راه توهر کس دل ودين باخته باشد
از زنگ خودي آينه پرداخته باشد
چون تير خدنگي که پر وبال ندارد
ناقص بود آن سرو که بي فاخته باشد
در بزم نگاري که ز خود صبر ندارد
در خلوت آيينه چه پرداخته باشد
پرواي زبان بازي شمشير ندارد
هر کس ز تحمل سپر انداخته باشد
در عين تمامي بود آماده نقصان
هر ساده عذاري که چو مه ساخته باشد
چون سايه زمين گير بود روز قيامت
سروي که در اينجا علم افراخته باشد
از عشق شود پاک دل ز قيد علايق
ناقص بود آن سيم که نگداخته باشد
در آب حيات آمده بر سنگ سبويش
در بحر حبابي که نفش باخته باشد
از طاير بي بال وپر ما چه گشايد
سيمرغ به جايي که پر انداخته باشد
معمور بود خاطر آن کس که چو صائب
با گوشه ويرانه دل ساخته باشد