از عود دل گرم من اخگربگريزد
از بزم نفس سوخته مجمر بگريزد
اشکم چو عنان ريز نهد روي به دريا
دريا به نهانخانه گوهربگريزد
در حشر چو آهم علم شعله فرازد
خورشيد به سرچشمه کوثربگريزد
يک چشم زدن گر قدح از دست گذارم
جان آبله پا تا لب ساغر بگريزد
از گرمي خونم که دل سنگ گدازد
چون برق نفس سوخته نشتر بگريزد
خواري کش عشق تو به گل دست فشاند
سرگرم تو از سايه افسر بگريزد
گر سينه کند باز دل داغ فريبم
داغ از جگر لاله احمر بگريزد
چون شعله خوي تو کشد تيغ سياست
آتش به ته بال سمندر بگريزد
چون دست گهربار برون آورد از جيب
از پشت صدف نطفه گوهر بگريزد
صائب چو شوم گرم به توصيف ظفرخان
از خامه من بال سمندر بگريزد