رخسار ترا خط نتوانست نهان کرد
بي پرده تر اين آينه را آينه دان کرد
مي شد به شکر پسته ازين پيش حصاري
شکر لب نو خط تودر پسته نهان کرد
رفتار تو از آب روان گرد بر آورد
رخسار تو خون در جگر لاله ستان کرد
بر تنگ شکر غيرت من تلخ کند عيش
هر چند مرا تنگدل آن غنچه دهان کرد
روشن شد ازان صفحه رخسار سوادم
آن خط بنا گوش مرا حاشيه دان کرد
فرياد که نتوان دل صد پاره مارا
شيرازه درين باغ چو اوراق خزان کرد
حاشا که پر از گوهر سيراب نسازد
صائب چو صدف آن که مرا پاک دهان کرد