از تفرقه پروا دل آزاد ندارد
از سنگ خطر بيضه فولاد ندارد
عام است به ذرات جهان نسبت خورشيد
يک نقطه بيجا خط استاد ندارد
در خامه قدرت دو زباني نتوان يافت
تغيير قلم نسخه ايجاد ندارد
در چشم غلط بين تو ديوست وگرنه
در شيشه فلک غير پريزاد ندارد
در خانه در بسته حضور ست فزونتر
رشک است بر آن کس که دل شاد ندارد
در کعبه مقصد رسد آن کس که درين راه
غير از دل صد پاره خود زاد ندارد
آهونگهانند ز تسخير مسلم
صيد حرم انديشه ز صياد ندارد
چند از رگ گردن همه دعوي شوي اي ني
يک مصرع پوچ اينهمه فرياد ندارد
از تنگي دل آه نفس گير نگردد
از شيشه خطربال پريزاد ندارد
پيوسته دود کاسه به کف از پي خورشيد
آن کس گه چو مه حسن خداداد ندارد
پرواي تماشا نبود گوشه نشين را
عنقا خبر از حسن پريزاد ندارد
صائب دل زنده است ز آفت مسلم
اين گوهر شب تاب غم باد ندارد