شماره ٣٤٢: طفل است وغم ناله ما هيچ ندارد

طفل است وغم ناله ما هيچ ندارد
اين غنچه سر وبرگ صبا هيچ ندارد
پيداست ز هر قطره شبنم که درين باغ
عشقي که هوايي است بقا هيچ ندارد
گفتم به تهيدستي اميد ببخشاي
گفتا الف قامت ما هيچ ندارد
نخل قد او ديد وزشرم آب نگرديد
شاخ گل اين باغ حيا هيچ ندارد
صائب چه عجب گر دلت از هند سيه شد
اين خاک سيه نور وصفا هيچ ندارد