شماره ٣٣٨: از گرمروان خار مغيلان گله دارد

از گرمروان خار مغيلان گله دارد
اينجاست که نشتر خطر از آبله دارد
از درد شکايت دل بي حوصله دارد
اين خار ز پيراهن يوسف گله دارد
چون آه مصيبت زده آرام ندارم
دست که خدايا سر اين سلسله دارد
اين قافله از خواب گران است گرانبار
فرياد چه تاثير درين مرحله دارد
از دست تهي راهرو عشق ننالد
پا بر سر گنج گهر از آبله دارد
از گردش چشم تو فلک بي سر وپا شد
پيداست حبابي چه قدر حوصله دارد
ز ابليس خطر بيش بود پيشروان را
از گرگ جگر دار خطر سر گله دارد
چون نقش قدم هر قدم از پوست بر آيد
هر کس خبر از دوري اين مرحله دارد
خون مي چکد از شعله آواز جرس را
تا چشم که سر در پي اين قافله دارد
تشريف گرفتاري ما عاريتي نيست
کز موجه خود آب روان سلسله دارد
بر هم خورد از جوهر خود آينه صاف
حيرت زده از جنبش مژگان گله دارد
با شوق جهانگرد دو گام است دوعالم
صائب چه غم از دوري اين مرحله دارد