آن کس که تمناي برو دوش تو دارد
گر خاک شوددست در آغوش تو دارد
بر چهره خورشيد فروغ تو گواه است
اين چشم پر آبي که در گوش تو دارد
در دولت بيدار دهد غوطه جهان را
فيضي که دم صبح بنا گوش تو دارد
جوشن چه کند با نظر مو شکافان
عاشق چه غم از خط زره پوش تو دارد
شوري که قيامت بودش غاشيه بر دوش
در زير علم سرو قباپوش تو دارد
از آتش گستاخي مي آب نگردد
مهري که حيا بر لب خاموش تو دارد
هر چند ندارد دل صائب خبر از خويش
اما خبر از خواب فراموش تو دارد