شماره ٣٢٩: تا روشني صدق به دل يار نگردد

تا روشني صدق به دل يار نگردد
گفتار تو آيينه کردار نگردد
کوته بود از سوختگان دست تعدي
پروانه به شبگرد گرفتار نگردد
در ساغر چشم است مي طفل مزاجي
افسانه حريف دل بيدار نگردد
رخساره گلرنگ تو هردم به هوايي است
چون چشم گرانخواب تو بيمار نگردد
تا صائب ما صفحه ديوان نگشايد
گل پردگي رخنه ديوار نگردد