شماره ٣٢٦: تا کي درين جهان مکرر به سر کنيد

تا کي درين جهان مکرر به سر کنيد
خود را به يک پياله جهان دگر کنيد
چون تاک سر ز کوچه مستي برآوريد
تا دست حلقه در کمر هر شجر کنيد
هنگامه اي به خون دل آماده کرده ايم
معشوق بي تکلف ما را خبر کنيد
نشنيده ايد مي شکند سنگ سنگ را
از سنگ بيشتر حذر از هم گهر کنيد
خونريزتر ز تيغ بود نيش رگ شناس
از دوستان زياده ز دشمن حذرکنيد
ديديد پشت و روي ورقهاي آسمان
يک بار هم در آينه دل نظر کنيد
زان پيشتر که اين قفس تنگ بشکند
انديشه از شکستگي بال وپر کنيد
راه نجات جز ره باريک شرع نيست
از ورطه صراط هم اينجا گذر کنيد
تيز قضا ز جوشن تسليم نگذرد
در زير تيغ حادثه گردن سپر کنيد
در وقت خويش لب بگشاييد چون صدف
ز احسان ابر دامن خود پر گهر کنيد
شب را تمام اگر نتوانيد زنده داشت
چون غنچه روي دل به نسيم سحر کنيد
چون حسن ياد بي سروپايان خودکند
زنهار ياد صائب بي پا وسر کنيد