شماره ٣٢٤: هر کس نوايي از من آتش زبان شنيد

هر کس نوايي از من آتش زبان شنيد
افسرده شد چو زمزمه بلبلان شنيد
در پرده هاي گوش گل از ناز ره نيافت
فرياد من که گوش کر باغبان شنيد
بر عاجزان دراز نسازد زبان چو تير
پيش از هدف کسي که فغان از کمان شنيد
در حيرتم که از چه به گل ماند پاي سرو
زين نغمه هاي تر که ز آب روان شنيد
خامي بود توقع روزي ز آسمان
کي زين تنور سرد کسي بوي نان شنيد
ديوانه گر نگشت سرش داغ کردني است
هر کس که وصف خوبي آن دلستان شنيد
در هر دلي که حسن گلو سوز او گذشت
بوي کباب از نفسش مي توان شنيد
صائب گرفت گوشه اي از اهل روزگار
ازبس که ناشنيدني از مردمان شنيد