از نغمه پرده مطرب دستانسرا کشيد
دام پري شکار به روي هوا کشد
هر جا که رفت داد گريبان به دست غم
از پاي گل کسي که درين فصل پاکشيد
سرو ترا ز سايه چکد آب زندگي
گر ديد خضر هر که در اين سايه واکشيد
سيماي ما قلمرو نقش مراد شد
زان سيلي که عشق به رخسار ماکشيد
در خنده اي که از ته دل نيست فيض نيست
بيهوده غنچه منت باد صبا کشيد
در چشم بي نيازي ما کار ميل کرد
گردون اگر به ديده ما توتيا کشيد
آب حيات مي خورد از چشمه سراب
تسليم هر که رابه مقام رضاکشيد
در آستين همت گردون جناب ماست
دستي که خط به صفحه بال هماکشيد
آيينه اش ز زنگ کدورت نگشت صاف
چون خضر هر که منت آب بقا کشيد
ما را به حرف آينه رويان درآورند
نتوان ز طوطيان به شکر حرف واکشيد
صائب حلاوتي که من از فقر يافتم
ناز شکر تواني ز ني بوريا کشيد