از بحر فيض قسمت ديگر به من رسيد
بردند ديگران کف وعنبربه من رسيد
مهر قبول بر ورق من زد آسمان
اين داغ همچو لاله احمر به من رسيد
هر نشأه اي که در جگر خم ذخيره داشت
يک کاسه کرد عشق چو ساغر به من رسيد
روزي که شد محيط کرم آستين فشان
چندين هزار دامن گوهر به من رسيد
در يوزه فروغ نکردم ز مهر وماه
اين روشني ز عالم ديگربه من رسيد
عمري به شيشه کرد مرا خشکي خمار
تا ساغري ز باده احمربه من رسيد
از زهر سبز شد پروبالم چو طوطيان
تا گردي از حلاوت شکر به من رسيد
جان در تن شکار کند شست پاک من
فربه شد آن شکار که لاغر به من رسيد
منت خداي را که سخنهاي آبدار
صائب ز فيض ساقي کوثر به من رسيد