عشق غيور تن به نصيحت کجا دهد
طوفان عنان کجا به کف ناخدا دهد
در زير تيغ هر که سري باز کرده است
مشکل که تن به سايه بال هما دهد
يک عمر در فراق تو خون خورده ايم ما
يک روز وصل داد دل ما کجا دهد
از بوسه آنچه مي دهي اي سنگدل به من
حاشا که هيچ سفله به دست گدا دهد
در عهد ما که قحط نسيم مروت است
جز آه کيست خانه دل ما را صفا دهد
چون دانه هر که سر بدر آرد ز جيب خاک
بايد که تن به گردش نه آسيا دهد
چون گل بساط پهن نمودن ز سادگي است
در گلشني که غنچه صداي درا دهد
ترک اراده کن سبکبار مي شود
آهن چو تن به جذبه آهن ربا دهد
با فقر خوش برآي که اين لذت آفرين
شيريني شکر به ني بوريا دهد
کام نهنگ وشير بود مهد راحتش
آزاده اي که تن به مقام رضا دهد
صائب ز دست وپا بگذر در طريق عشق
تا بال وپر ترا عوض دست وپا دهد