شماره ٢٩٥: هر رهروي دچار به منزل نمي شود

هر رهروي دچار به منزل نمي شود
اين راه قطع بي کشش دل نمي شود
زنجير موج مانع شور محيط نيست
مجنون ما به سلسله عاقل نمي شود
گلگونه خجالت روح است روز حشر
خوني که زيب دامن قاتل نمي شود
نتوان به ماه نو گره آسمان گشود
ناخن حريف آبله دل نمي شود
در عشق شو چو سرو و صنوبر تمام دل
کاين کار دلخوري است، به يک دل نمي شود
حاصل شد از لب شکرين تو کام مور
کام دل من است که حاصل نمي شود
ابر تنک نهان نکند آفتاب را
ليلي نهان به پرده محمل نمي شود
يک ساعت است جلوه عاشق درين جهان
پروانه بال خاطر محفل نمي شود
چندان که مي رود به مقامي نمي رسد
آواره اي که همسفر دل نمي شود
از باد نخوت است که خاکش به فرق باد
با بحر هر حباب که واصل نمي شود
عارف ز موج حادثه بر هم نمي خورد
از شور بحر، آب گهر گل نمي شود
دستي که از دو کون نشويند همچو موج
در گردن محيط حمايل نمي شود
خال سفيدي از نظر دوربين ما
بي سرمه سياهي منزل نمي شود
چون قبله گاه حاجت عالم همين درست
صائب چرا گداي در دل نمي شود