تا غنچه شکايت من وا نمي شود
اين عقده ها ز زلف سخن وا نمي شود
صد خنده بلبل از گل تصوير وا کشيد
آن غنچه لب هنوز به من وا نمي شود
زنگ کدورت از دل غربت پرست من
بي صيقل جلاي وطن وانمي شود
از سنگ کودکان بتراشيد لوح من
کاين خار خار از سر من وا نمي شود
خوش وقت بلبلي که تواند صفير زد
زافسردگي لبم به سخن وانمي شود
اي عقل خشک مغز برو دردسر ببر
بي باده طبع اهل سخن وا نمي شود
صائب کجا رويم، که هر جاکه مي رويم
از سر هواي حب وطن وا نمي شود