شماره ٢٨٨: دل کي تهي ز خنده طفلانه مي شود

دل کي تهي ز خنده طفلانه مي شود
باز اين گره ز گريه مستانه مي شود
دل را بهم شکن که ز عکس جمال يار
آيينه شکسته پريخانه مي شود
صد پرده دل سياهتر از خواب غفلت است
بيداريي که خرج به افسانه مي شود
ايمن ز تيغ بازي برق حوادث است
قانع ز خرمن آن که به يک دانه مي شود
اين غافلان همان پي آبادي خودند
هر چند گنج قسمت ويرانه مي شود
يک بار رو چرا به در دل نمي کند
آن سايلي که بر در هر خانه مي شود
از حرف و صوت عمر عزيزم به باد رفت
کوته شب دراز به افسانه مي شود
از موجه سراب شود شوق آب بيش
از ماه کي خنک دل پروانه مي شود
گر خلق همچو ملک سليمان بود وسيع
چون چشم مور، تنگ ز همخانه مي شود
زنگ از دل سيه به هوادار مي رود
اين شمع روشن از پر پروانه مي شود
سوراخ مي شود دلش از دوري محيط
هر قطره اي که گوهر يکدانه مي شود
چون مي به پاي خفته خم مي رسد به کام
صائب مقيم هر که به ميخانه مي شود