از حسن نوخطان دل ما تازه مي شود
داغ کهن ز مشک ختا تازه مي شود
هرچند کهنه مي شود آن نخل دلپذير
پيوند مهرباني ما تازه مي شود
از استخوان سوخته تازه روي عشق
چون مغز، استخوان هماتازه مي شود
عاقل به زير دار نفس راست چون کند
اندوه من ز قد دوتا تازه مي شود
خونابه اش به صبح قيامت شفق دهد
داغي که از ترانه ما تازه مي شود
چندان که همچو کاه شود بيش کاهشم
اميد من به کاهربا تازه مي شود
نفس خسيس گشت ز پيري خسيس تر
از رخت کهنه حرص گدا تازه مي شود
چون داغ تخم سوخته کز ابر تازه مي شود
صائب ز باده کلفت ما تازه مي شود