از خط نگاه پردگي ديده مي شود
مژگان شوخ، سبزه خوابيده مي شود
نتوان به پاي سعي به کنه جهان رسيد
در خويش هر که گشت جهان ديده مي شود
تا راست مي کني نفس خود، بساط عمر
چون گردباد چيده وبرچيده مي شود
در پله کسي که نبيند به چشم کم
سنگ سفال، گوهر سنجيده مي شود
چشم بدست لازم آرايش جهان
طاوس خرج مردم ناديده مي شود
هر کس شود ز سنگ ملامت حريربيز
چون سرمه روشنايي هر ديده مي شود
صائب جهان خاک مقام قرار نيست
منشين برآن بساط که برچيده مي شود