شماره ٢٨٥: دستي ز روي لطف برآري چه مي شود؟

دستي ز روي لطف برآري چه مي شود؟
ما را اگر به ما نگذاري چه مي شو؟
ما را اگر به ما نگذاري چه مي شود
ايينه را ز گل بدر آري چه مي شود
يک عمر گنج در دل ويرانه آرميد
يک شب درين خرابه سر آري چه مي شود
چون مي توان به جلوه مرا پايمال کرد
تمکين اگر به خود نسپاري چه مي شود
اين يک نفس که ديده ما ميهمان توست
آيينه پيش رو نگذاري چه مي شود
اي خوني اميد، به اين دستگاه حسن
اين يک دو بوسه را نشماري چه مي شود
بعد از هزار سال که يک وعده کرده اي
در عذر لنگ پا نفشاري چه مي شود
دل را به چهره عرق آلود تازه کن
تخمي درين بهار بکاري چه مي شود
اي ابر بيجگر که ز درياست دخل تو
بر مزرع اميد بباري چه مي شود
هر چند قلبهاي تو نقدست پيش ما
با دوستان بهانه نياري چه مي شود
شرم گناه، دوزخ اهل حيا بس است
جرم مرا به روي نياري چه مي شود
صبح از دم شمرده حيات دوباره يافت
پاس نفس چو صبح بداري چه مي شود
در قلزمي که سعي به جايي نمي رسد
صائب عنان به موج سپاري چه مي شود