از جلوه تو سنگ سبکبال مي شود
آتش ز خوي گرم تو پامال مي شود
فال نگاه گرم زدن بي مروتي است
بر چهره اي که جاي عرق خال مي شود
چون شاخ گل ز خانه زين شعله مي کشد
خوني که در رکاب تو پامال مي شود
آبي که قطره قطره به لب تشنگان دهند
گوهر فروز عقده تبخال مي شود
اميد هست کهنه شود عشق تازه زور
خورشيد پير اگر به مه سال مي شود
چون لعل هر که خون جگر خورد وصبر کرد
زيب کلاه گوشه اقبال مي شود
بي حاصلي است حاصل چشم تهي ز رزق
از دانه گرد قسمت غربال مي شود
دل در حجاب جسم چه نشو ونما کند
در کفش تنگ، آبله پامال مي شود
اين ريشه اي که در تو دوانده است آرزو
رگ در تن تو رشته آمال مي شود
صائب ز موج حادثه ابرو ترش مکن
انگور چون رسيد لگدمال مي شود